تابستانی که خیلی زود گذشت ...

امسال تابستان با حضور دختر کوچولوی ما به طور باور نکردنی زود 

 

 و زیباگذشت .   

 

مسافرت دوم امسال ما بعد از سفر به مشهد بود که در 25 شهریور 

 

 1394بود که با خانواده مامان و خانواده عمه فاطمه مامان به شمال  

 

رفتیم  و مثل همیشه با حضور شیرین تو و به لطف خداوند مهربان  

 

خیلی خیلی خوش گذشت . 

 

شما هم که با سه تا دخترعمه های من حسابی دوست شده بودی 

 

 و بیشتر وقتت رو با اونا میگذروندی و از اونا تقلید میکردی و حسابی 

 

 با کارهای بزرگونه ای که تقلید میکردی برای ما جذاب تر شده بودی .  

 

مثلا باهاشون میرفتی توی اتاق و با لوازم اونا کرم و رژ میزدی 

 

 و وقتی می خواستیم  بریم بیرون یه کیف با خودت کشون  

 

کشون میاوردی  و هزار هزار شیرین کاری دیگه .  

 

البته از اونجا تصمیم گرفتم کیف های کوچولویی که مامانی واسه ی 

 

 سیسمونیت گرفته بود رو بهت بدم تا دستت بگیری دلبندم .  

 

دریا رو از دور دوست داشتی و اصلا نمی خواستی پاهات خیس و شنی 

 

 بشن و  فقط نگاه میکردی و با تعجب میگفتی  آپ آپ   

 

بیشتر مثله خودم از جنگل خوشت اومد تا دریا فدات شم .  

 

خلاصه بعد از سه شب برگشتیم خونه که بعد از جمع آوری  

 

وسایل سفر دیدم اصلا گوشی موبایلم  پیداش نیست هر کسی  

 

چیزی میگفت تا اینکه بعد از سه روز که سیم کارتم رو سوزوندیم 

 

 از اونجایی که عادت داری تمام کشو ها مخصوصا لباسات رو  

 

پر وخالی کنی خیلی مودبانه گوشی من رو هم از توی کشوت 

 

 به بیرون پرتاب کردی و کلی ما رو شاد کردی .  

 

اینم بگم قبلا چیزهای گم شده از توی کابینت  

 

آشپزخونه پیدا میشدن که دیگه کشوها هم اضافه شدند

 

 

 

 

 

 

ثنـــا  خانم در شهربازی  که فقط سواره وسایل خاموش میشه  

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد