خاطرات اولین مسافرت به شمال ( شهریور ماه 1393 )

پنج روزبعد از سه ماهگی فرشته کوچولوی زندگیمون 30


 مرداد به همراه بابایی مهران و مامانی نرگس و


 دایی محمد ومامان وبابا به اولین مسافرت بیش از دو


 ساعت رفتیم به شمال شهر تنکابن مجتمع رشد .


 شما از تهران تو ماشین خوابیدی و فقط بیدارمیشدی


 شیر میخوردی و میخوابیدی . از شش صبح تا 12 ظهر


 که رسیدیم شمال . عجیب بود چون دخترسحرخیزم


 هفت صبح بیداره تا ظهر بعدا میخوابه و لی تو ماشین


 حسابی خوابید.


شمال هوا خیلی خیلی گرم بود صبح زود یا غروب دوسه


 بار رفتیم دریا وقتی دریارو دیدی از خودت صدا در میاوردی


 فکر کنم ذوق زده شده بودی .




93.6.1


درخت ها رو هم که میدیدی خیلی ذوق میکردی و باهاشون


 حرف میزدی .خیلی سرحال میشی همیشه وقتی شاخ وبرگ


 درخت ها رو میبینی که با وزش باد تکون میخورن . اینو وقتی


 فیرورکوه بودیم فهمیدیم .


 یه روز صبح 1/6/93 روز شنبه رفتیم به کاخ موزه شاه در


 رامسر شما از اول تا آخرش تو کریر خوابیده بودی و دایی ها


 و بابایی و بابا امیر نوبتی میبردنت . بعد از اونجا رفتیم چابکسر


 روستای سرولات به رستوران خاورخانم اونجا بالای کوه تو جنگل


 هوای خنک تری داشت شما همش بیدار بودی و موقع ناهار


 روی پای من نشسته بودی و با سفره که باد گوشه اش رو


 تکون میداد سرگرم بودی الهی فدات بشم.


همون شب همگی رفتیم خونه عموقاسمی دوست بابایی


در تنکابن اتفاقا اونا هم نوه داشتتن باران خانم خوشگل. از


 هشت تا یازده شب فقط بیدار بودی و با چشمای قشنگ


 و براقت بچه اونارو نگاه میکردی و نخوابیدی در حالی که


 ازچشمات خواب میبارید بازهم نمیخوابیدی و لبخند میزدی


 اونا هم فهمیدن چقدر بیشتر از سنت میفهمی و


 خوش اخلاقی واست اسفند دود کردن . دستشون درد نکنه .


صبح روز یکشنبه دیگه بیدارشدیم و راهیه برگشت 


 به تهران شدیم . خیلی خوش گذشت و خوش مسافرتی


 هم اضافه شد به بقیه خصوصیات خوبت دختر نازنینم . 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد