عزیزدردونه

عزیزم تا امروز که سه ماه و 12 روزته ما تقریبا یک هفته خونه 


خودمون بودیم و با فاصله هایی سه هفته خونه بابایی 


حمید گرمسار بودیم و بقیه اش رو خونه بابایی مهران 


بودیم تا من به کمک مامانی نرگس بتونم از شما به 


بهترین نحو ممکن نگهداری کنم . البته مامانی ملی هم 


خیلی تو این راه به من کمک کرد . دایی محمد جون هم 


که در تعطیلات تابستونیش بود خیلی کمکمون میکرد .


دستشون درد نکنه ایشاا... همیشه سایشون بالای سرمون باشه .


یک بار که به خونمون رفتیم شب دوم اونقدر گریه کردی 


که من وبابا امیرهم به همراه شما گریون به خونه بابایی 


مهران برگشتیم نمیدونم چرا اون شب اونقدر گریه کردی 


دایی جون مسعود و محمد میگفتن دلت واسه ی اونا تنگ 


شده بوده آخه نه قبلش و نه بعدش دیگه اونجوری گریه 


نکردی دخترعزیزم .


بیست روزگیت بود که برای اولین بار رفتیم گرمسار 


و خونه بابایی و مامانی ملی اینا موندیم تقریبا یک هفته .


عمو ایمان جون امسال کنکور داره وخیلی درس میخونه  


ما که میریم اونجا همش دلش میخواد با شما باشه عزیزم 


ایشاا... موفق باشه .  




93.05.08

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد